پدرومادر عزیزم
خداوند هرکسی رابه روشی ازمایش میکند و شاید شمارا با گرفتن فرزندتان ازمایش کرده باشد.از شما میخواهم که خدارا شکر گویید تا ان شاءالله از این امتحان بزرگ رو سفید در ایید.عزیزانم تمام انچه را که اموختم شما در گوشهای کوچکم زمزمه نمودید. اگر دید که صحرای تفدیده جبه هارا برهوای لطیف مازندران ترجیح دادم،اگر دیدید که عوالم مادی زیبای دنیا و طبیعت قشنگ را پشت سر گذاشته و هجرت نمودم از ان شیر پاک شما بود مادرم که به من خوراندی.اری عشقی که با شیر می اید لاجرم با خون بیرون می رود.
-------------------------------------------------
سخنی از همرزم شهید:
هنگام عملیات ما در یکجا نشسته بودیم.ناگهان خمپاره ای به وسط ما امد و همه مجروح شدیم.امداد گران ما را داخل امبولانس گذاشتند.ابتدا سراغ مرتضی رفتند ولی او گفت که ابتدا مرا درمان کنند چون دو پای من قطح شده بود.امدادگر هم به سراغ من امد و بعد از رسیدگی به من به مرتضی سر زد اما مرتضی پر کشیده بود...در اخرین لحظات هم ایثارگری خود را به نمایش گذاشت.
سخنی از اشنایان:در خواب دیدم که در حال رفتن به روستای همجوار هستم،در بین راه مرتضی را دیده ام.به او گفتم مگر تو شهید نشده ای.گفت:بله من شهید شدم و به اتفاق دوستانم برای بازدید به اینجا امده ایم.
سخنی از خادم حسینیه گل محله:
در خواب دیدم که مرتضی و برادرش به همراه امام حسین (ع) به حسینیه امدند و کلنگ احداث حسینیه را زدند...